سلام
خوبین دوستای خوبم؟
امروز اصلا اوضاع احوال خوبی ندارم . . .
آخه
دیروز یکی از آشنایان تقریبا نزدیکمون به علت سرطان خون فوت کرد!
نمی دونم چرا خدا همیشه بهترین هاش رو با خودش می بره!
البته می دونم که این دنیا جای امثال منه که به خاطر گناهامون باید بمونیم و بسوزیم و بسازیم . . .
اما بدی بدون خوبی معنی نمیده! می ده؟
آخه چرا همیشه بهترینا . . .
بغض تو گلوم بالا پائین میره اما لعنتی نمی ترکه!
دستام هم از تایپ کردن سر باز می زنن!
مثل اینکه اینا هم بازیشون گرفته !
اینارو گفتم که با یکی درد و دل کنم
ببخشید اگه ناراحت شدین!
ولی دلم بد جوری پر بود . . .
وقتی که پشتت خالیه
یا تکیه گات پوشالیه
حتما زمینت میزنن
امیدتم خیالیه
یه دل دارم کارش شکستن شده
کار دیگش تنها نشستن شده
دلم میخواد زار بزنم
سرمو به دیوار بزنم
زمین و زمونو بدوزم
گر بگیرم تا بسوزم . . .
(یادم نمیاد این شعر رو کجا خوندم!)
* * *
باز هم منتظر نظراتتون هستم؛
موفق باشین
یا حق
27 دی ماه 1384 - ساعت 14:26